Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran

مالکیت،کسالت آور است.

تحسینِ زیباییِ کسی یا چیزی، بدونِ علاقه و میل برای تصاحب‌اش، خوش‌تر میوفتد به نظر. علاقهْ خودخواهی است، نمی‌گذارد آنچه هست، خودش باشد، من چیزها را رخشنده می‌پسندم: «آری من از کفایت فقط خوشم می‌آید. از ملکوتِ کسی مثلاً. امّا مالکیّت کسالت‌آور است». ما آنچه می‌فهمیم، تفسیری است معطوف به سائقه و انگیزش‌های درون، «چیز» از منظرِ ما، در حقیقتِ خود نیست، در بندِ تفسیرِ ماست. تفسیر برداشتی ناقص از کلیت است و تن دادن به خوش‌باشی با جزئیت. «زیبا» در خودْ زیباست. آری غریب زیباست؛ یا زیباییِ غریب. مثلِ تکه‌ابری که نمی‌بارد، مغرورْدرختی که ثمره‌اش، بر پای خود میوفتد تا بارورتر شود. من از چیدن گُل، از گلدان و قفس، زیبایی ادراک نمی‌کنم، آزادْ زیباست، آزادی؛ که غریب است.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ ق.ظ

چند دسته انسان در زندگی ما وجود دارد :)

چند دسته انسان در زندگی ما وجود دارد

 

اولی افرادی که در لباس خیرخواه و غم‌خوار،در زندگی آدمی سرک می‌کشند، تکنیکی هم دارند، اینکه تو را دچار عذاب وجدانی آگاهانه می‌کنند تا دلیلی برای دخالت داشته باشند.

 

دومی، آدم‌هایی که پر از حسادت‌ هستند، پر از تحقیر، همواره به تو حس ناکافی بودن می‌دهند، با نوعی منت و ایجاد احساس گناه در دیگران، سعی در کنترل طرف دارند.

 

سومی، آدم‌هایی که بود و نبودشان فرقی ندارد،مانند شماره‌های ذخیره شده در یک گوشی قدیمی، فقط نام و فامیلی‌اشان حک شده، این‌ها جایی به دلیلی نامعلوم تاریخ انقضایشان تمام شده.

 

چهارمی، آدم‌هایی که همواره سعی در کوچک شمردن مشکل و غم و اندوه دیگری هستند، کافی است غم یا مشکلی را بازگو‌ کنید، طرف سلطان غم و درد هستی می‌شود

 

 پنجمی، اما پناهگاه است، معنی سکوت را عمیق فهمیده،می‌توانی کنارش احمق‌ترین باشی،دیوانگی‌ات را شریک می‌شود، بودنش امن است، اشتباهت را چوب بر سرت نمی‌کند، اما انگار فقط شریک روزهای سخت است، در آرامش ناپدید است.

 

اینکه دایره معاشرت تو به کدام دسته تعلق بیشتری دارد، بخش زیادی به شعور، درک، بلوغ فکری و لیاقت تو بستگی دارد.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۹ ق.ظ

فروپاشی

وقتی دچار فروپاشی می‌شوی، خوب به خودت نگاه کن، ببین این قامت شکسته، کجا در سراشیبی سقوط قدم گذاشته، اولین قدم‌ها همیشه با عشق و‌ اعتماد همراه است، بعدتر‌ها لایه‌ای عمیق‌تر آدمی را دچار می‌کند به نام خود‌ فریبی، آنجا که به خودت دروغ می‌گویی، برای خودت فلسفه بافی می‌کنی تا احساس بازنده بودن شب‌ها یقه‌ات را نگیرد، آن بیرون همه چیز آرام به نظر می‌رسد، اما از درون چیزی در حال وقوع است، اینکه عشق، آرامش، اعتماد، در حال پرت شدن هستند، از خودت آدمی مستأصل می‌سازی، آدمی که با هر قدم به سمت فروپاشی پا برهنه می‌دود، از اینجا به بعد دیگر خودت متوجه نیستی، که چقدر مشمئز کننده، مفلوک و حقیر می‌شوی، جسارت ابراز عشق را از خودت می‌گیری، به گذشته نکبت بار می‌چسبی، از طرفی عشق می‌خواهی و از طرفی می‌ترسی، اما حقیقت این است، همیشه عشق را انتخاب کن، عشق اول و‌ آخر ندارد، این چرندیات ذهن بیمار آدم‌های بدبخت و بازنده است، در عشق هیچ تضمینی نیست، همین دلیل لذت بخش آن است، همین که هر پاپتی بی جسارتی جرات تجربه آن را ندارد. دنیا پر شده از آدم‌های بازنده و مفلوک که هر لحظه در کون گذشته چسبیده‌اند، نهایتاً یک رابطه سمی را انتخاب کرده‌اند و همان آدم تخمی معیار و مفهوم دوست داشتن و عشق شده برایشان، اگر جرات و جسارت تجربه و شکست را نداری، تا ابد وجودت مکانی امن برای شعار است.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۰۴ ب.ظ

نیاز به خواسته شدن

آدم‌ها در یک رابطه فارغ از دوست داشتن، نیازی اساسی به «خواسته شدن» دارند، اینکه بدانی در دل تردید‌های پیش رو، یک نفر تو را بخواهد، بدون شرط و شروط، موهبت عجیبی است، عمده اشتباه آدم‌ها در رابطه همین است، شرط و شروط‌هایی که برای خواستن تعیین می‌کنند، در دنیای من عشق وابسته به یک چیز است، «توجه»، اگر جایی، زمانی، آن را به هر دلیلی از دست دادی، خودت را گول نزن. 

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۲۶ ب.ظ

به دعایی که مستجاب نمیشود،آمین نگویید!!

بعضی آدم‌ها آنقدر فرومایه و بی ظرفیت هستند که حتی ارزش یک لبخند زدن ساده را هم ندارند، اینکه خود را، دچار ارتباطی کلامی و حتی عاطفی با هر بی سر و پایی می‌کنید، خود مصداق بارز حماقت آدمی است، اینکه آدم آنقدر خود را فروتن و بخشنده بداند تا هر زباله‌ای را شریک لحظه‌های زندگی‌اش کند بسیار مشمئز کننده است، نمی‌دانم چقدر از عمر طولانی و زندگی سربلند برخوردارید، اما به دعایی که قرار نیست مستجاب شود، آمین نگویید.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۱۵ ب.ظ

پرسه زدن در خاطرات

پرسه زدن در خاطراتی، که آدم‌هایش بنا بر لیاقت، ارزش و ظرفیت‌اشان دیگر در آن وجود ندارند، و یا احساساتی که دیگر منقضی شده، جز فرسایش روح چیزی به ارمغان نمی‌آورد. آدمی میل و کششی عجیب به این نوستالژی‌های احمقانه دارد. نشئگی عجیبی که در مصرف زخم و خاطرات مشمئز کننده است، او را عمیقا به وجد می‌آورد، واقعیت اینکه ما اکثر اوقات در توهم یک تراژدی غرق می‌شویم تا دستان حقیقت را از گلویمان برداریم، به شکل بامزه‌ای فریب می‌دهیم، خودمان را، دیگرانی را. بخشی به این دلیل، ما به طرز وحشتناکی به بازنده بودن اعتیاد داریم، زیرا تجربه‌های نو همواره با مسئولیت پذیری و اضطراب انتخاب همراه است، در شکست نوعی لَختی و نقاب مظلومیت نهفته است که عمده آدم‌ها میلی شدید به استفاده و ارتزاق از آن دارند.

محسن نخعی
محسن نخعی شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۵۵ ب.ظ

کارما

‏«کارما» در ایران همان «دستِ ابَلفض» است که به کمر می‌زند.

محسن نخعی
محسن نخعی شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۵۱ ب.ظ

چند روزی است حالم بهتر شده است

در یادداشت‌های روزانهٔ شاهرخِ مسکوب جملهٔ «چندروزی هست که حالم بهتر شده» ‌بارها تکرار می‌شود. مسکوب درست فهمیده بود که زندگی تلاشی است برای دمی بهتر بودن، و پذیرش اینکه در آن، خوب‌نبودن غالب است. جنگِ عظیم همین است که دقایقِ اندکی از خوب‌بودن را رقم بزنیم، در ساعاتِ طولانیِ رنج.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۵۰ ب.ظ

فقر دموکرات

فقر دموکرات نیست و نمی‌توان چون «مرگ»، آن را ضرورتی برای همهٔ موجودات پنداشت؛ اما هژمونیِ اخیر به فقر قدرتی دیگرگونه داده است؛ به مثابه رودخانهٔ خروشانی که سر بالا می‌رود. می‌توانید به تنهاییْ کنارِ این رود، خانه‌ای امن فراهم کنید و با خودْ خوش باشید، اما برای «اجماع» ملزم به قدم نهادن در آن هستید که یا شتاب‌اش می‌بخشید یا در-اش غرق می‌شوید. فقر، برسازنده‌ی یک دوراهیِ تراژیک است :

یا تحت سلطه‌اش فقیرید،

یا خارج از آن هستید و [ناخواسته و خواسته] به قوام‌اش کمک‌ می‌کنید.

دوراهیِ تراژیک، وضعیتی است که خروج از آن با دستانِ پاک، میّسر نیست.

پس «فقر» نه فقط مسئلهٔ فقرا،

که مسئلهٔ همهٔ ماست، اگر نیک بنگریم.

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ب.ظ

چرا مینویسی ؟

از من این سوال بسیار پرسیده می‌شود که چرا می‌نویسی؟

چه می‌شود که دغدغه‌ای برای نوشتن پیدا می‌کنی، البته که من در این جهان بی انتها عددی نیستم و هیچ زمانی خود را نویسنده نمی‌نامم، اما هر یک از شما اگر امروز پاره خطی، جمله‌ای و نوشته‌ای کوچک حتی در ذهن دارید، این دو هدف قلم را از بزرگ مرد اندیشه آلبر کامو به یادگار داشته باشید.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ق.ظ
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ---- ۲۳ ۲۴ ۲۵ بعدی