مالکیت،کسالت آور است.
تحسینِ زیباییِ کسی یا چیزی، بدونِ علاقه و میل برای تصاحباش، خوشتر میوفتد به نظر. علاقهْ خودخواهی است، نمیگذارد آنچه هست، خودش باشد، من چیزها را رخشنده میپسندم: «آری من از کفایت فقط خوشم میآید. از ملکوتِ کسی مثلاً. امّا مالکیّت کسالتآور است». ما آنچه میفهمیم، تفسیری است معطوف به سائقه و انگیزشهای درون، «چیز» از منظرِ ما، در حقیقتِ خود نیست، در بندِ تفسیرِ ماست. تفسیر برداشتی ناقص از کلیت است و تن دادن به خوشباشی با جزئیت. «زیبا» در خودْ زیباست. آری غریب زیباست؛ یا زیباییِ غریب. مثلِ تکهابری که نمیبارد، مغرورْدرختی که ثمرهاش، بر پای خود میوفتد تا بارورتر شود. من از چیدن گُل، از گلدان و قفس، زیبایی ادراک نمیکنم، آزادْ زیباست، آزادی؛ که غریب است.