فروپاشی
وقتی دچار فروپاشی میشوی، خوب به خودت نگاه کن، ببین این قامت شکسته، کجا در سراشیبی سقوط قدم گذاشته، اولین قدمها همیشه با عشق و اعتماد همراه است، بعدترها لایهای عمیقتر آدمی را دچار میکند به نام خود فریبی، آنجا که به خودت دروغ میگویی، برای خودت فلسفه بافی میکنی تا احساس بازنده بودن شبها یقهات را نگیرد، آن بیرون همه چیز آرام به نظر میرسد، اما از درون چیزی در حال وقوع است، اینکه عشق، آرامش، اعتماد، در حال پرت شدن هستند، از خودت آدمی مستأصل میسازی، آدمی که با هر قدم به سمت فروپاشی پا برهنه میدود، از اینجا به بعد دیگر خودت متوجه نیستی، که چقدر مشمئز کننده، مفلوک و حقیر میشوی، جسارت ابراز عشق را از خودت میگیری، به گذشته نکبت بار میچسبی، از طرفی عشق میخواهی و از طرفی میترسی، اما حقیقت این است، همیشه عشق را انتخاب کن، عشق اول و آخر ندارد، این چرندیات ذهن بیمار آدمهای بدبخت و بازنده است، در عشق هیچ تضمینی نیست، همین دلیل لذت بخش آن است، همین که هر پاپتی بی جسارتی جرات تجربه آن را ندارد. دنیا پر شده از آدمهای بازنده و مفلوک که هر لحظه در کون گذشته چسبیدهاند، نهایتاً یک رابطه سمی را انتخاب کردهاند و همان آدم تخمی معیار و مفهوم دوست داشتن و عشق شده برایشان، اگر جرات و جسارت تجربه و شکست را نداری، تا ابد وجودت مکانی امن برای شعار است.