جوکر و امثالهم
حالا که کمی سن و سال گرفتیم، میفهمیم معلم حق داشت وقتی میگفت «اگه چیزِ خندهداری هست بگید ماهم بخندیم!»
یکی ادای الاغ در میآورد، یکی سگ میشود، یکی موسموس میکند، دیگری بهکسوتِ یک دلقکِ نابلد در میآید، برای آنکه از جیبِ این مردمِ پسرفته از لحاظ فرهنگی، پولی بدزدند و پشتِ «مردم نیاز به شادی دارند» پنهان شوند. مارکس میگفت «وقتی میگوییم پیشرفت، باید بپرسیم: برای چه کسانی؟»؛ یعنی کدام «مردم» و کدام «نیاز»؟ بهراستی مردم چهکسانی هستند؟ خمشدگانِ زیرِ بارِ فقر و گرانی و فلاکت و افسردگی و نومیدی؟ یا لمپنهای بیتأثیر در جامعه؟
کدام «نیاز»؟ نیاز به خندیدن؟ پس چرا باستر کیتون، چاپلین، لوید، لورل و هاردی و مابقیِ کمدینها، بجای ساختِ «جعبهی موسیقی» و «سوپ اردک» و «عصر جدید» و «هفت شانس»، دورِ هم جمع نمیشدند و دلقکبازی نمیکردند؟ هوششان کمتر بود؟ خلاقنبودند؟ شعورِ سینمایی نداشتند؟ خیر! انسان بودند و برای «انسان» میساختند!
این اراذل، آیا درحالِ خنداندنِ مردم هستند یا خندیدن به آنها؟ راست میگفتند: «در سرزمینی که سایهی کوتولهها بلند شد، خورشید درحالِ غروب کردن است».