به گمانم بزرگترین رنج آدمی«تکرار»است، آنجا که به طرز عجیبی گرفتار تکرار بلاهت بار زندگی می‌شود.او می‌ماند با ملالی طولانی از زندگی، سر آغاز حادثه، از جایی کلید می‌خورد که بین حسرت و ترس، دچار بازی عمیقی می‌شویم، مثل مرگ تدریجی یک آرزو، یا احساسی که در نقطه‌ای از شب و روز از دل زن یا مردی رَخت بر می‌بندد، او را سوق می‌دهد به تکرار، برای بعضی‌ها مواجه با تکرار شاید از کودکی رخ دهد، آنجا که زنده ماندن را جایگزین زندگی کرده، برای دیگرانی هم تکرار مانند مخدر است، مثل تکرار یک آدم اشتباه،تکرار مسیری که او را هر بار به خرابه‌ای می‌کشاند، آدم‌هایی که به شدت علاقه‌مند به بازی تکرار هستند،تا پشت نقاب همیشه شکسته، مانند مرد یا زنی مفلوک که مدام غُر می‌زند، ارتزاق مهر طلبی کنند. به گمانم آدم‌ها دچار تکرار‌ می‌شوند چون در رنج هستی، مواجه شدن با تجربه‌ای جدید، توام با انتخاب و تعهد است، و انتخاب همواره با تردید و ترس مسئولیت همراه است.