شهادت آقای رئیسی
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب ضمن ابراز همدردی با خانواده شهدا، شهادت آقای رئیسی و همراهانشان را، تسلیت عرض نموده و از خداوند سبحان محشوری با مولایشان آقا علی ابن موسی الرضا(ع) را طلب میکنم.
محسن نخعی
۳۱ اردیبهشتماه 1403
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب ضمن ابراز همدردی با خانواده شهدا، شهادت آقای رئیسی و همراهانشان را، تسلیت عرض نموده و از خداوند سبحان محشوری با مولایشان آقا علی ابن موسی الرضا(ع) را طلب میکنم.
محسن نخعی
۳۱ اردیبهشتماه 1403
این عکس برای روز قبله. یکسال قبلش ریش سفیدی نداشتم، و الان، ریشهام شروع کردن به سفید شدن.خواستم بگم خدایا؛ اینها رو تو همه سیاه آفریدی، ما به تو اعتنایی نکردیم و سفیدشون کردیم. در مسیر کارهایی که نمیپسندیدی، استرس و زحمت کشیدیم. برای چیزهایی که مقدر نکرده بودی برامون، برنامهریزی کردیم. برای چیزهایی که دوست داشتی، تنبلی کردیم و بهانه آوردیم. تهش هم رها کردیم تا بگذره. رها کردیم تا تموم بشیم ...[اَبلَیتُ شبابی فی سکرة التباعد منک؛ جوانیام را در مستیِ بیخبریِ از تو گذراندم.]جوانی همونقدر که لذتبخشه، حسرتانگیزه.خدایا دستمون رو بگیر، نذار رها بشیم.
به مناسبت روز پدر باید بگم پدرم عضوی از دولتِ، و اغلب کارمالی میکنه. مدیرقوی، اخلاق مدار و امینی هم هست، اونقدر که با خیلیها نتونست کار کنه.هیچ وقت فکر نمیکردم راهی که میرم، مطلوب پدرم باشه، ولی الان احساس متفاوتی دارم.حس خوبیه که مطلوب پدرت باشی و سعی کنی اخلاق و شخصیتت نزدیک بشه بهش و حتی یه پله بالاتر. این نشون میده هم پدرت موفق شده که تونسته کسی بهتر از خودش رو بسازه، هم خودت موفق شدی که تونستی یه الگو رو ببینی و بهتر از اون بشی. هرچند من به پاکی و خوبی و استواری پدرم نیستم. روزت رو تبریک میگم،خدا حفظت کنه بابا. دست بوستم
اون موقعی که کسی یا کسانی از شما تعریف کردن که شما خیلی میدونی، خیلی بلدی، متفکری و اندیشمندی، اونموقعی هست که باید بترسی.
از خودت، جهلت، احتمالا جهل مرکبت، این که همون عده رو هم گمراه کنی با نادانیت، این که خوشحال بشی از اینکه طرفدار پیدا کردی، مرید پیدا کردی، مراد عدهای شدی.
اونموقع باید خودت رو جمع کنی.
ذهنیتی که شاید به خاطر دوران دانشآموزی در ذهن خیلی از ماها جاگیر شده، اینه که جمعه برای استراحته و به زبان دقیقتر وقت هدر دادن. اما به نظرم میاد همونطور که باید از خیلی چیزهایی که از آموزش و پرورش یاد گرفتیم، سعی کنیم دوری کنیم و از رفتار، ذهن و منشمون خارجشون کنیم، این دیدگاه و رفتار نسبت به روزهای جمعه رو هم باید عوض کنیم. چند دلیل و راهکار دارم که در ذیل اونها رو یکییکی بررسی میکنیم.
✅ جمعهها جزئی از عُمر ما هستند.
حواسمون باید کاملا جمع باشه که روزهای هفته و نامگذاریشون کاملا قراردادی هستن و زمان و عُمر این قراردادها رو نمیفهمه و قرار هم نیست بفهمه. یک روز در هفته یعنی ۴ روز در ماه تقریبا و ۵۲ روز در سال و این یعنی تقریبا دو ماه. از این میگذرم که بعضی از مشاغل و جوامع دو روز رو حتی در هفته تعطیل میکنن. بنابراین اگر روی جمعههاتون برنامهریزی نکنید و حسابی باز نکنید، یعنی سال شما ده ماهه. و در متوسط عمر شصت سالهتون ده سال رو از دست دادید! به همین زیبایی.
✅ تختی برای خواب، جایی برای کار
حالا اینطور نباید برداشت کرد که پس برای استفاده از جمعهها در هفته هفت روز رو کار کنیم و هیچ تفریحی و استراحتی نداشته باشیم. میشه جمعه رو با سبک دیگری گذروند و به جای پشت میزنشینی، تخت رو برای کار انتخاب کرد حتی. یک جای راحتتر، بدون دسیپلین و چارچوب کاری روزهای گذشته. من یک نوع صندلی مثل لَمی رو هم پیشنهاد میکنم؛ اگر روی تخت بیشتر حس خواب پیدا میکنید البته. رویکرد باید جلو بردن برنامهی روز به صورت تفریحیتر باشه نه کلا بیبرنامه بودن. بنابراین فکر نکنید که برای شش روز کار کردن نیاز به روزی به نام جمعه برای خوابیدن هست!
✅ زندگی بین خانواده
وقت گذاشتن برای خانواده، وقت هدر دادن نیست. بازی کردن با بچهها، گفتوگو داشتن با همسر و پدر و مادر و حتی گاهی مهمانی رفتن. همهی اینها سرمایهگذاری روی روابط حساب میشه که هم بلندمدت هست و هم پرسود. به نظرم هر شخصی پیش دیگران یک حساب اعتباری در روابطش داره که با ارتباط مؤثر از هر نوع اون حساب رو شارژ میکنه و در روز بحران در رابطه، اون حساب هست که در رابطه به کار میاد. اما نکتهی مهم اینه که کنار خانواده بودن به معنی ارتباط مؤثر نیست. اینکه صرفا در محل کار نباشیم و در خانه بهسر ببریم، حساب اعتباری ما در خانواده رشدی نمیکنه. بنابراین بهجای حضور داشتن؛ باشیم!
✅ پروژههای داوطلبانه
اغلبْ کارهای خوبی در جامعه بهمون پیشنهاد میشه یا حتی خودمون دوست داریم که اون کارها رو راه بندازیم؛ اما شاید در طول هفته به درست یا از روی توهمِ خستهشدن از کار و وقت نداشتن، از اونها چشمپوشی کنیم. وقت گذاشتن به مدت ۱۰ سال از عمرمون روی یک کارِ داوطلبانه، آیا نمیتونه مشکلی هرچند کوچک رو از جامعهی ما حل کنه؟ این وقتهای کوچک رو در تعداد افراد بالغ و سالم یک جامعه ضرب کنید. چقدر از حجم مشکلات کم خواهد شد و چقدر جامعه توجهش به مراقبت از خودش جلب خواهد شد؟