همین‌جا که نشسته‌ام، اگر دست‌هایم را از تنم دور کنم، نوک انگشتانم می‌خورد به دیوار تنهایی‌ام. چهار دیوار که به فاصله‌ی دست‌هایم از خودم ساخته‌ام. این چاردیواری پنجره‌ ندارد، سقف هم ندارد. 

می‌دانی که تنهایی سقف ندارد. راستش دست هیچکس به سقف تنها‌یی‌اش نمی‌رسد تا بسازدش.

همین است که تنهایی آدم‌ها را نمی‌کشد. از میان دیوارها هیچ‌چیزی نمی‌بینی اما از سقفِ باز نفس می‌کشی و زنده می‌مانی.