Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran
۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خستگی از زندگی» ثبت شده است

تلاش برای نجات تورا رشد می دهد.

‏در میانه‌ی زندگی ایستاده‌ام. فکر می‌کنم که چند نفر دیگر مثل من در این دنیا از غرق بازگشته‌اند و چند نفر نجات نیافته‌اند. اما بیشتر به آن‌ها می‌اندیشم که هنوز به دریا نرسیده‌اند.

می‌دانی میان ما از غرق برگشتگان و غرق شدگان، آنها که هنوز به دریا نرسیده‌اند بازنده‌ترند.

نمی‌گویم در غرق لذتی هست یا در نجات، اما تلاش برای نجات تو را رشد می‌دهد.

تو در آن تلاش چیزهایی به دست می‌آوری که در سکون نیست.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ

سودای سقوط

روز آغاز می‌شود، خیره به زندگی، شروع به دویدن می‌کنی.
لایه اول را محیط می‌بینی، آدم‌ها در آمد و شد برایت دیگر بی‌اهمیت شده‌اند ، اینکه شوهر‌خاله دیگر خسته‌تر شده، لبخندهایش تلخ‌تر، عمه، دایی و خاله‌ای که زیر فشار زندگی کمتر سراغی ازت می‌گیرند، برادر و خواهران‌ که مراوده را از یاد برده‌اند.

لایه دوم را خانواده و دوست پر می‌کنند، پدر که دستانش بوی خاک و غبار زندگی در موهایش نقش بسته، مادر که هنوز استوار است، مانند یاس رازقی که در تمام عمق نگاهت عطر و تن‌اش ریشه دوانده، دوستی که همیشه پر از اشتیاق خواستن است، مانند چای بعد از بیدار شدن یک خواب عصرگاهی، ناله کنان دردهایش را به دوش‌ات می‌اندازد.

عصر شده، نگاهت خیره به آینه اتاق به فکر فرو می‌روی
در لایه‌های عمیق‌تر با خودت روبرو هستی، می‌بینی چقدر خسته‌ای، تنها و عَبوس‌تری، نرسیدن‌ها، ترس از نکردن‌ها، شکاف عمیقی در وجودت جای گذاشته، انگار کمی تلخ‌تر شده‌ای، نگاه به صورتی که فقط خودت معنای هر چروک و رنگ پریدگی‌اش را می‌دانی، رازی در صندوقچه اسرارت را تیک می‌زند، شب فرا می‌رسد ناگهان دچار ازدحامی از خودت می‌شوی، باید خودت را بغل بگیری، لایه‌ای پر نفوذتر دارد از دور، مانند خلأ، وجودت را می‌بلعد، خاطره‌ها، ترس‌های پوچ، نوستالژی‌هایی ملال آور که سهمی در اخم‌هایت دارند، این لایه ترسناک‌تر است، تقلایی در وجودت می‌زنی، خودت می‌دانی دنباله این طناب کجاست، ترس از عمیق‌تر شدن در لایه‌ای از وجودت تو را به خواب می‌برد. رویایی که برایت پناهگاه می‌شود، آنجا پادشاه سرزمین‌ات هستی، فتح می‌کنی، پیروز می‌شوی، شوق می‌کنی تا صبحی دیگر که واقعیت مانند موجی سهمگین بر صورتت هجوم می‌برد. بعدترها یاد خواهی گرفت که انتهای هرچیز ، سودای سقوط بر سر دارد، که زندگی میزان زیادی لذت از حال است
محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ب.ظ

لذت زندگی

گاهی تنهایی روی سرت آوار می‌شود به این فکر می‌کنی که چقدر عبور از بحران زندگی برایت خستگی به ارمغان آورده،

اینکه دویدن‌های بیهوده، چقدر تو را دچار خشم کرده، خشمی که انتهایش تو را به حسادت و قیامی با آدم‌ها سوق می‌دهد،

انگار سهم‌ات از خوشبختی را بلعیده‌اند نمی‌دانی یقه چه کسی را بگیری؟ زندگی؟ یا خودت؟

معتقدم انسان‌ها زودتر از آنچه انتظارش را دارند می‌میرند،

همانجا که بخشی از خود را در خیابانی، خانه‌ای، استعدادی، غرق در بوی عطری، خاطره‌ای از یک رابطه پر شور، جا گذاشته‌اند.

اما از زیبایی زندگی اینکه سهم عظیمی از لذت است، هر معادله‌ای جز این دروغ محض است.

اگر جز لذت در زندگی راه دیگری پیش گرفتی، به خودت دروغ بزرگی گفته‌ای.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ب.ظ
آن چیز که تو را نَکُشد؛قوی‌ترت نمی‌کند

آن چیز که تو را نَکُشد؛قوی‌ترت نمی‌کند

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۹ ق.ظ

آن چیز که تو را نَکُشد؛قوی‌ترت نمی‌کند

آن چیز که تو را نَکُشد،

قوی‌ترت نمی‌کند،

بلکه ذره ذره روح‌ات را فرسوده می‌کند،

به تو ملالی هدیه می‌دهد که همواره چسبیده به تن‌ات،

با روانی که هر لحظه از مفاهیم،

دوگانه‌هایی معیوب می‌سازی، آنچه تو را نکشد به تو روح بازنده‌ای پر از خشم هدیه می‌دهد که در هر نقطه‌ای از سراشیبی زندگی با خودت در جنگی،

آنچه تو را نکشد،

از تو طلبکاری با یک دنیا آرزو و خشم می‌سازد که هر لحظه دست به یقه دنیا هستی.