حسادت
حسادت
توی دنیای من حسادت معنایی نداره.
آدما به اندازه دانش و تجربهی مبتنی بر دانش، برداشت میکنن از کارشون.
پس لطفاً تخریب دیگران رو کنار بگذاریم و شروع کنیم با استفاده از تجربیات و راهنماییهاشون، ما هم دانش و تجربه کسب کنیم.
توی دنیای من حسادت معنایی نداره.
آدما به اندازه دانش و تجربهی مبتنی بر دانش، برداشت میکنن از کارشون.
پس لطفاً تخریب دیگران رو کنار بگذاریم و شروع کنیم با استفاده از تجربیات و راهنماییهاشون، ما هم دانش و تجربه کسب کنیم.
مدتی بود که دوست داشتم موشکافانه و میدانی راجع به این مسئلهی متداول و معمول سازمانها بنویسم: اینکه چرا مدیران داد میزنند و از این طریق میخواهند کارها را به پیش برند. چیزهایی به نظرم میآید که در زیر مینویسم. شاید بعدتر آنها را نیز اضافه و کم کنم. اما به نظرم تا الان اینها ثابت شده هستند. دلایلی که میتواند باعث شود یک مدیر داد بزند:
بسیار مهم است که مدیر بتواند از یک روند ِخلقی برخوردار باشد، نه چرخش خلقی. مدیرانی که یک روز حالشان بد است و یک روز خوب، یک ساعت میخندند و ساعت دیگر حالت افسردگی دارند، قطعا باید درمان شوند. اخلاق مدیر باید قابل پیشبینی باشد. نتیجه این است که مدیر ِدارای رفتار غیرخطی، کمکم شعاع تاثیرگذاریاش را از دست میدهد و رفته رفته نهتنها از سازمان، بلکه از جامعه نیز طرد میشود.
طبیعتا باز هم فکر میکنم و تجربه میکنم و مشاهده میکنم و باز هم این لیست را کامل میکنم. این لیست کامل میشود تا مدیری که میخواهد مدیر ِواقعی و اثربخش باشد، بتواند با شناخت از وضعیت و موقعیت خود، از تخریب تیم و سرمایهی انسانی سازمان با رفتارهای هیجانی خود جلوگیری کند.
شما چهچیزهای دیگری به نظرتان میرسد؟
از کودکی در گفتن نه به دیگران مشکل داشتم. زمانی که تاکسی سوار میشدم و راننده مبلغ غیرمتعارفی درخواست میکرد، از روی خجالت یا هرچیزی نگران بودم که راننده ناراحت شود. هرطور بود میخواستم حتی راننده ی تاکسی را راضی کنم تا مشاجرهای پیش نیاید. در دانشگاه یاد گرفتم و اینقدر پیش رفتم که مشکلات اجتماعی معمول حل شد. یعنی دیگر از رانندهی تاکسی و همکلاسی و استاد حتی، خجالت نمیکشیدم و حرفم را میزدم. البته این در اواخر کارشناسی بهتر و راحت تر شد. البته نه گفتن به مدیران بالادستی هنری میخواهد که باید از قبل برای آن آماده شده باشید.
یادم نمیرود در دورهی کارشناسی یکی از اساتید که روانشناسی کار درس میداد، در یکی از کلاسهایش گفت: اگر اجازه دادی کیسه ی اول رو بگذارن روی دوشت، خم میشی و بعد کیسهی دوم! پس نذار کیسهی اول رو بذارن و مستقیم بایست و در مسیرت کار اصلیت رو انجام بده .