Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran
۷۳ مطلب با موضوع «گاه نوشت :: اجتماعی» ثبت شده است

تنهایی سقف ندارد.

همین‌جا که نشسته‌ام، اگر دست‌هایم را از تنم دور کنم، نوک انگشتانم می‌خورد به دیوار تنهایی‌ام. چهار دیوار که به فاصله‌ی دست‌هایم از خودم ساخته‌ام. این چاردیواری پنجره‌ ندارد، سقف هم ندارد. 

می‌دانی که تنهایی سقف ندارد. راستش دست هیچکس به سقف تنها‌یی‌اش نمی‌رسد تا بسازدش.

همین است که تنهایی آدم‌ها را نمی‌کشد. از میان دیوارها هیچ‌چیزی نمی‌بینی اما از سقفِ باز نفس می‌کشی و زنده می‌مانی.

 

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۴ ق.ظ

کاش میشد پازل باشیم

داشتم فکر می‌کردم که اگر ما هم مثل پازل بودیم خوب بود. انسان اما پازل نیست، یک تکه‌اش که نباشد، گم شود، دیگر زیبا نیست. تکه‌‌ی آدمی اگر می‌شوید، بمانید.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۶ ق.ظ

سرنوشت یا برآیند رفتار؟

آنچه را که قسمت و سرنوشت می‌نامی، عموماً نتیجه رفتار ابلهانه و حماقت خود توست.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۱۴ ق.ظ

نوستالژی های مخرب

«غصه نخور، زمان حلال مشکلات هست» جمله را چندبار برایم تکرار کرد، با لبخندی از سر تایید، ذوق‌اش را خراب نکردم.

 اما معتقدم به اینکه، زمان تنها کارش خالی کردن معنا از مفاهیم، داشته‌ها، و هر آنچه که روزی دوست داشتن تلقی می‌شد، است. آدم‌های خوش خیال بسیار به آن تکیه می‌کنند، اما از دست داده‌ها، ‌عاشقان دلباخته، سربازان جنگ خوب می‌دانند که تیک تاک گذر ثانیه‌ها حلال هیچ دردی نیست، مانند رابطه‌‌های پایان نیافته، اما رها شده، مثل چشم انتظاری آدمی از سر رنج و‌ تمنا، که به امید حل شدن نشسته، و یا چروک صورت کارگری خسته و رنجور.

تنها دست آوردش ساختن نوستالژی‌هایی مخرب است که آدمی را در سقوط غوطه ور می‌کند.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ق.ظ

زخم یا مرهم ؟!!

می‌دانم چرا هیچ‌گاه یاد من نیستی. من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی. انسان به زخم‌ها بیشتر می‌اندیشد تا مرهم‌ها.

محسن نخعی
محسن نخعی سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۵ ق.ظ

تلاش برای نجات تورا رشد می دهد.

‏در میانه‌ی زندگی ایستاده‌ام. فکر می‌کنم که چند نفر دیگر مثل من در این دنیا از غرق بازگشته‌اند و چند نفر نجات نیافته‌اند. اما بیشتر به آن‌ها می‌اندیشم که هنوز به دریا نرسیده‌اند.

می‌دانی میان ما از غرق برگشتگان و غرق شدگان، آنها که هنوز به دریا نرسیده‌اند بازنده‌ترند.

نمی‌گویم در غرق لذتی هست یا در نجات، اما تلاش برای نجات تو را رشد می‌دهد.

تو در آن تلاش چیزهایی به دست می‌آوری که در سکون نیست.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ

جنایت تاریک

تظاهر به دوست داشتن کسی یا حتی چیزی، شروع یک جنایت تاریک است، ادای احساسی نصف و‌ نیمه، ترحمی جعلی، پشت صحنه اما، یک نقش پلید در چهره‌ای به ظاهر خیرخواه، متظاهر همواره خالی از جسارت و فراری از خود واقعی است.او ‌از دوست داشته شدن می‌ترسد، دوست داشته شدن می‌تواند نقطه‌های تاریک آدم‌ را نهان کند، بسیاری از ما در تعبیر عشق نگران از هم گسستن‌ خودمان هستیم، پس می‌کُشیم هر آنچه که ما را به خود واقعی نزدیک‌ کند.

محسن نخعی
محسن نخعی شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ق.ظ

چگونه یک بدبخت مدرن باشیم؟

این پاپتی‌های احمقی که از آن ور دنیا برای مردمی خسته و پر از رنج فرمول مثبت اندیشی تجویز می‌کنند، مردمی که هر روز با سطحی‌ترین نیازها دست و پنجه نرم می‌کنند و دیگر خودشان را هم از یاد برده‌اند، نگاه کرده‌ام به حماقتی که این شیادان را هر روز هار‌تر و گرسنه‌تر می‌کند، تا با بلاهت آدم‌هایی بیمار و بی‌عار، دکان و دستگاهی راه بیندازند، به ما یاد می‌دهند چگونه بدبخت مدرن باشیم، ماله کشی درد و رنج، با توهمی بیمارگونه که تو را در منجلاب کهکشانی از وهم و خیال به دام می‌اندازد، چه بامزه، من هم اگر آن ور دنیا در رفاه بودم برایتان، هر روز از لزوم مبارزه با افکار منفی، و مثبت اندیشی با رویکرد باز شدن چاکرا و عرفان، یا مثلا از این جملات«خودت باش بانو»(یک درصد هم فکر نکن خیلی خری بانو، چون خریت را امروز نشانه مستقل بودن و قدرتمند بودن می‌دانند)+ با چاشنی این کانسِبت که«من همینم که هستم حتی به غلط»اصلا کی درست و غلط رو تعیین می‌کنه؟ :))سمینار می‌گذاشتم. به راستی مثبت اندیشی یک توهم مدرن است.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۲۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۸ ق.ظ

زندگی همین لذت های کوچک است.

تن دادن انسان پست مدرن، به ناله‌های سانتی‌مانتال و چرندیاتی چون

تنهایی بهتر، عشق فقط عشق اول، آدم فقط یکبار عاشق میشه، زن مستقل، مرد سینگل، هم در نوع خود بیماری قرن است، اینکه گیر رابطه‌ها و آدم‌هایی در گذشته‌ای، اینکه جرات و جسارت روبرو شدن با ابرهای تاریک وجودت که آدمی بی‌ارزش بر روح‌ات به یادگار گذاشته را نداری، خودت را پشت مفاهیم ادبی و فلسفی بی‌ارزش پنهان نکن، این کار از تو یک احمق ترسو می‌سازد که از دور حقیر بودنت پیداست.

 

اگر هر لحظه کسی را نداری که شب‌ها با صدایش آرام شوی، اگر کسی را نداری تا بی‌تابانه او را در آغوش کشی، اگر کسی را نداری که شریک لحظات دلتنگی و غم تو باشد زندگی را باختی.

 

در انتهای زندگی، هیچ تعالی و آرمان شهری وجود نخواهد داشت، که زندگی سراسر همین لذت‌های کوچک است، از دست داده می‌فهمد بهای تنهایی را، او که در خانه‌ سالمندان شب و روز را پشت سر می‌گذارد، خوب معنی پوچی انتهای مسیر را هر لحظه با خود تکرار می‌کند. زندگی جز لذت بردن آنقدر بی معنا و‌ پوچ است که دیگر نیازی به بدتر کردن آن با تنها بودن نیست، آخر تو می‌مانی و یک پیری چروکیده بدون رویا و منزوی که عصر جمعه‌هایت بوی ویکس و ملین می‌دهد.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۱ ق.ظ

بزرگ ترین رنج آدمی،تکرار است.

به گمانم بزرگترین رنج آدمی«تکرار»است، آنجا که به طرز عجیبی گرفتار تکرار بلاهت بار زندگی می‌شود.او می‌ماند با ملالی طولانی از زندگی، سر آغاز حادثه، از جایی کلید می‌خورد که بین حسرت و ترس، دچار بازی عمیقی می‌شویم، مثل مرگ تدریجی یک آرزو، یا احساسی که در نقطه‌ای از شب و روز از دل زن یا مردی رَخت بر می‌بندد، او را سوق می‌دهد به تکرار، برای بعضی‌ها مواجه با تکرار شاید از کودکی رخ دهد، آنجا که زنده ماندن را جایگزین زندگی کرده، برای دیگرانی هم تکرار مانند مخدر است، مثل تکرار یک آدم اشتباه،تکرار مسیری که او را هر بار به خرابه‌ای می‌کشاند، آدم‌هایی که به شدت علاقه‌مند به بازی تکرار هستند،تا پشت نقاب همیشه شکسته، مانند مرد یا زنی مفلوک که مدام غُر می‌زند، ارتزاق مهر طلبی کنند. به گمانم آدم‌ها دچار تکرار‌ می‌شوند چون در رنج هستی، مواجه شدن با تجربه‌ای جدید، توام با انتخاب و تعهد است، و انتخاب همواره با تردید و ترس مسئولیت همراه است.

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۱۵ ق.ظ
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ---- ۶ ۷ ۸ بعدی