Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran
۹۶ مطلب با موضوع «گاه نوشت» ثبت شده است

بزرگ ترین رنج آدمی،تکرار است.

به گمانم بزرگترین رنج آدمی«تکرار»است، آنجا که به طرز عجیبی گرفتار تکرار بلاهت بار زندگی می‌شود.او می‌ماند با ملالی طولانی از زندگی، سر آغاز حادثه، از جایی کلید می‌خورد که بین حسرت و ترس، دچار بازی عمیقی می‌شویم، مثل مرگ تدریجی یک آرزو، یا احساسی که در نقطه‌ای از شب و روز از دل زن یا مردی رَخت بر می‌بندد، او را سوق می‌دهد به تکرار، برای بعضی‌ها مواجه با تکرار شاید از کودکی رخ دهد، آنجا که زنده ماندن را جایگزین زندگی کرده، برای دیگرانی هم تکرار مانند مخدر است، مثل تکرار یک آدم اشتباه،تکرار مسیری که او را هر بار به خرابه‌ای می‌کشاند، آدم‌هایی که به شدت علاقه‌مند به بازی تکرار هستند،تا پشت نقاب همیشه شکسته، مانند مرد یا زنی مفلوک که مدام غُر می‌زند، ارتزاق مهر طلبی کنند. به گمانم آدم‌ها دچار تکرار‌ می‌شوند چون در رنج هستی، مواجه شدن با تجربه‌ای جدید، توام با انتخاب و تعهد است، و انتخاب همواره با تردید و ترس مسئولیت همراه است.

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۱۵ ق.ظ

شدت و کیفیت رابطه

دوست داشتن و به هم رسیدن برای یک رابطه کافی نیست، این دو تضمینی برای دوام یک ارتباط نیستند، بلکه رابطه را چیزهایی مثل، قدر شناس بودن، عدم انتقال احساس ناکافی بودن به یکدیگر، کیفیت سلایق و انتخاب‌ها، تشکیل خواهد داد، یک رابطه درست ربطی به طول سال‌های باهم بودن نخواهد داشت، بلکه شدت و کیفیت یک رابطه را از عمق آن می‌توان فهمید، جایی که ایثار و ‌از خود‌گذشتگی را با حماقت و تو سری خوردن اشتباه نگیری، جایی که اهداف‌ات، امیال و آرزوهایت را نادیده نگیری، رابطه پناهگاهی برای رشد، توسعه و بالندگی است. آن را با پرورشگاه، مهد کودک، مسئول تربیت آدم‌ها، مادر بودن، پدر بودن، بنگاه شادمانی، اشتباه نگیر. هیچ تضمینی برای باهم بودن وجود ندارد، تعهد یک امر شخصی، یک قرارداد اجتماعی بین افراد است، مزخرفاتی به نام وجدان فردی، تعهد عشقی، گذشت کردن ، سند رسمی و ... ضامن دوام ارتباط آدم‌ها نیست. اینکه هر زباله بی سرو پایی را تکیه گاه می‌کنی، عوارض جانبی دارد.

محسن نخعی
محسن نخعی سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۸ ق.ظ

روح برخاسته از من

کاظم بهمنی یه بیت شعر داره که معشوقش رو به روح خودش تشبیه می کنه، و می خواد بهش بگه نرو. می گه:

"روح برخاسته از من ته این کوچه بایست، بیش از این دور شوی از بدنم،می میرم. " حقیقتا خیلی قشنگه.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۶:۵۷ ق.ظ

دردِ بودن

«دردِ بودن» و مفاهیمی شبیه به این، می‌تواند قابلِ حل باشد، اما میلیاردها انسان در جهان وجود دارند که دردشان «نبودن» و به حساب نیامدن است.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۱۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۵۸ ق.ظ

چرا به آدم ها گوش می دهی ؟

می‌پرسند چرا به آدم‌ها گوش می‌کنی؟

من آدم دوست داشتن روزهای سختم

‏ روزهایی که مطمئن هستی همه رهایت کردند 

‏روزهایی که حالت با خودت و دنیا خوب نیست

‏من همانم که همچون روز اول دوستت دارم.

  یادم می‌آید روزهایی که شانس با من یار نبود، اما برای آدم‌های زندگی‌ام همواره همین بودم، از کودکی متوجه این موهبت در خودم شدم، اینکه آدم‌ها را بنا به شرایط و روایت‌هایشان از زندگی نگاه کنم. اخلاق بسیار تلخ و تندی دارم اما خوشحالم از اینکه برای آدم‌ها همواره آرامش بودم. خیلی‌ها آمدند و رفتند، بنا بر لیاقت و ظرفیت‌اشان، اما من همانم، همانی که وقتی شب و روزهایی را پشت سر می‌گذاری و از خودت بیزاری، چیزی در تو پیدا می‌کند که بتوانی خودت را دوست داشته باشی.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۵۶ ب.ظ

از عشق به نفرت

از عشق به نفرت و بی‌تفاوتی راهی نیست. این را به خودم می‌گویم که دست از سرزنش خویش بردارم برای هم‌چنان و همیشه عاشق ماندن.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ب.ظ

حال خرابی

گونه‌ای «حالْ‌خرابی» هست، که «نا-جور» است و بی‌بیان. انگار نمیتوانی خود را فراچنگ آوری، پنجه‌ات به خالی میخورد. «خالیْ» تُهی نیست، بلکه نامتجانس و «نا-جور»است با پنجه، یا «خواست». انگار بخواهی هوا را بنوشی یا در آتش شنا کنی! جور نمی‌افتد شنا با آتش، هوا با نوشیدن، و احوال با بیان.

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۶:۵۳ ب.ظ

مالکیت،کسالت آور است.

تحسینِ زیباییِ کسی یا چیزی، بدونِ علاقه و میل برای تصاحب‌اش، خوش‌تر میوفتد به نظر. علاقهْ خودخواهی است، نمی‌گذارد آنچه هست، خودش باشد، من چیزها را رخشنده می‌پسندم: «آری من از کفایت فقط خوشم می‌آید. از ملکوتِ کسی مثلاً. امّا مالکیّت کسالت‌آور است». ما آنچه می‌فهمیم، تفسیری است معطوف به سائقه و انگیزش‌های درون، «چیز» از منظرِ ما، در حقیقتِ خود نیست، در بندِ تفسیرِ ماست. تفسیر برداشتی ناقص از کلیت است و تن دادن به خوش‌باشی با جزئیت. «زیبا» در خودْ زیباست. آری غریب زیباست؛ یا زیباییِ غریب. مثلِ تکه‌ابری که نمی‌بارد، مغرورْدرختی که ثمره‌اش، بر پای خود میوفتد تا بارورتر شود. من از چیدن گُل، از گلدان و قفس، زیبایی ادراک نمی‌کنم، آزادْ زیباست، آزادی؛ که غریب است.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ ق.ظ

چند دسته انسان در زندگی ما وجود دارد :)

چند دسته انسان در زندگی ما وجود دارد

 

اولی افرادی که در لباس خیرخواه و غم‌خوار،در زندگی آدمی سرک می‌کشند، تکنیکی هم دارند، اینکه تو را دچار عذاب وجدانی آگاهانه می‌کنند تا دلیلی برای دخالت داشته باشند.

 

دومی، آدم‌هایی که پر از حسادت‌ هستند، پر از تحقیر، همواره به تو حس ناکافی بودن می‌دهند، با نوعی منت و ایجاد احساس گناه در دیگران، سعی در کنترل طرف دارند.

 

سومی، آدم‌هایی که بود و نبودشان فرقی ندارد،مانند شماره‌های ذخیره شده در یک گوشی قدیمی، فقط نام و فامیلی‌اشان حک شده، این‌ها جایی به دلیلی نامعلوم تاریخ انقضایشان تمام شده.

 

چهارمی، آدم‌هایی که همواره سعی در کوچک شمردن مشکل و غم و اندوه دیگری هستند، کافی است غم یا مشکلی را بازگو‌ کنید، طرف سلطان غم و درد هستی می‌شود

 

 پنجمی، اما پناهگاه است، معنی سکوت را عمیق فهمیده،می‌توانی کنارش احمق‌ترین باشی،دیوانگی‌ات را شریک می‌شود، بودنش امن است، اشتباهت را چوب بر سرت نمی‌کند، اما انگار فقط شریک روزهای سخت است، در آرامش ناپدید است.

 

اینکه دایره معاشرت تو به کدام دسته تعلق بیشتری دارد، بخش زیادی به شعور، درک، بلوغ فکری و لیاقت تو بستگی دارد.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۹ ق.ظ

فروپاشی

وقتی دچار فروپاشی می‌شوی، خوب به خودت نگاه کن، ببین این قامت شکسته، کجا در سراشیبی سقوط قدم گذاشته، اولین قدم‌ها همیشه با عشق و‌ اعتماد همراه است، بعدتر‌ها لایه‌ای عمیق‌تر آدمی را دچار می‌کند به نام خود‌ فریبی، آنجا که به خودت دروغ می‌گویی، برای خودت فلسفه بافی می‌کنی تا احساس بازنده بودن شب‌ها یقه‌ات را نگیرد، آن بیرون همه چیز آرام به نظر می‌رسد، اما از درون چیزی در حال وقوع است، اینکه عشق، آرامش، اعتماد، در حال پرت شدن هستند، از خودت آدمی مستأصل می‌سازی، آدمی که با هر قدم به سمت فروپاشی پا برهنه می‌دود، از اینجا به بعد دیگر خودت متوجه نیستی، که چقدر مشمئز کننده، مفلوک و حقیر می‌شوی، جسارت ابراز عشق را از خودت می‌گیری، به گذشته نکبت بار می‌چسبی، از طرفی عشق می‌خواهی و از طرفی می‌ترسی، اما حقیقت این است، همیشه عشق را انتخاب کن، عشق اول و‌ آخر ندارد، این چرندیات ذهن بیمار آدم‌های بدبخت و بازنده است، در عشق هیچ تضمینی نیست، همین دلیل لذت بخش آن است، همین که هر پاپتی بی جسارتی جرات تجربه آن را ندارد. دنیا پر شده از آدم‌های بازنده و مفلوک که هر لحظه در کون گذشته چسبیده‌اند، نهایتاً یک رابطه سمی را انتخاب کرده‌اند و همان آدم تخمی معیار و مفهوم دوست داشتن و عشق شده برایشان، اگر جرات و جسارت تجربه و شکست را نداری، تا ابد وجودت مکانی امن برای شعار است.

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۰۴ ب.ظ
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ---- ۸ ۹ ۱۰ بعدی