Mohsen Nakhaei

Master's Student in the Field of Health, Safety and Environmental Management / Shahid Sadoughi University of Medical Sciences, Yazd, Iran
۹۶ مطلب با موضوع «گاه نوشت» ثبت شده است

نیاز به خواسته شدن

آدم‌ها در یک رابطه فارغ از دوست داشتن، نیازی اساسی به «خواسته شدن» دارند، اینکه بدانی در دل تردید‌های پیش رو، یک نفر تو را بخواهد، بدون شرط و شروط، موهبت عجیبی است، عمده اشتباه آدم‌ها در رابطه همین است، شرط و شروط‌هایی که برای خواستن تعیین می‌کنند، در دنیای من عشق وابسته به یک چیز است، «توجه»، اگر جایی، زمانی، آن را به هر دلیلی از دست دادی، خودت را گول نزن. 

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۲۶ ب.ظ

به دعایی که مستجاب نمیشود،آمین نگویید!!

بعضی آدم‌ها آنقدر فرومایه و بی ظرفیت هستند که حتی ارزش یک لبخند زدن ساده را هم ندارند، اینکه خود را، دچار ارتباطی کلامی و حتی عاطفی با هر بی سر و پایی می‌کنید، خود مصداق بارز حماقت آدمی است، اینکه آدم آنقدر خود را فروتن و بخشنده بداند تا هر زباله‌ای را شریک لحظه‌های زندگی‌اش کند بسیار مشمئز کننده است، نمی‌دانم چقدر از عمر طولانی و زندگی سربلند برخوردارید، اما به دعایی که قرار نیست مستجاب شود، آمین نگویید.

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۱۵ ب.ظ

پرسه زدن در خاطرات

پرسه زدن در خاطراتی، که آدم‌هایش بنا بر لیاقت، ارزش و ظرفیت‌اشان دیگر در آن وجود ندارند، و یا احساساتی که دیگر منقضی شده، جز فرسایش روح چیزی به ارمغان نمی‌آورد. آدمی میل و کششی عجیب به این نوستالژی‌های احمقانه دارد. نشئگی عجیبی که در مصرف زخم و خاطرات مشمئز کننده است، او را عمیقا به وجد می‌آورد، واقعیت اینکه ما اکثر اوقات در توهم یک تراژدی غرق می‌شویم تا دستان حقیقت را از گلویمان برداریم، به شکل بامزه‌ای فریب می‌دهیم، خودمان را، دیگرانی را. بخشی به این دلیل، ما به طرز وحشتناکی به بازنده بودن اعتیاد داریم، زیرا تجربه‌های نو همواره با مسئولیت پذیری و اضطراب انتخاب همراه است، در شکست نوعی لَختی و نقاب مظلومیت نهفته است که عمده آدم‌ها میلی شدید به استفاده و ارتزاق از آن دارند.

محسن نخعی
محسن نخعی شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۵۵ ب.ظ

فقر دموکرات

فقر دموکرات نیست و نمی‌توان چون «مرگ»، آن را ضرورتی برای همهٔ موجودات پنداشت؛ اما هژمونیِ اخیر به فقر قدرتی دیگرگونه داده است؛ به مثابه رودخانهٔ خروشانی که سر بالا می‌رود. می‌توانید به تنهاییْ کنارِ این رود، خانه‌ای امن فراهم کنید و با خودْ خوش باشید، اما برای «اجماع» ملزم به قدم نهادن در آن هستید که یا شتاب‌اش می‌بخشید یا در-اش غرق می‌شوید. فقر، برسازنده‌ی یک دوراهیِ تراژیک است :

یا تحت سلطه‌اش فقیرید،

یا خارج از آن هستید و [ناخواسته و خواسته] به قوام‌اش کمک‌ می‌کنید.

دوراهیِ تراژیک، وضعیتی است که خروج از آن با دستانِ پاک، میّسر نیست.

پس «فقر» نه فقط مسئلهٔ فقرا،

که مسئلهٔ همهٔ ماست، اگر نیک بنگریم.

محسن نخعی
محسن نخعی چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ب.ظ

برای مخاطبان خیلی خاص

نمی‌دونم این چه منطق جدیدیه که حضرات پیدا کردن.
تا در جایگاه مردم به چیزی اعتراض می‌کنیم فوراً می‌گن می‌خواهید ایران، سوریه شود.

ظاهراً با منطق این آقایون ما باید بین سوریه شدن، فلسطین شدن، عربستان شدن، پاکستان شدن، عراق شدن و افغانستان شدن یکی را انتخاب کنیم و

اصلا ایران بودن بی‌معنی است.

خداروشکر که گزینه درست و حسابی‌ای هم ندارند، مثلا نروژی، فنلاندی، سوئدی، چیزی.

خودشان هم انتخابشان برای ما فلسطین بوده است و خود را در جایگاه هسته مرکزی بنیادگراهای صهیونیست قرار داده و سیستم امنیتی-سلیقه‌ای‌شان را بر مردم ایران مسلط کرده‌اند.

سیستمی امنیتی که مستعدترین دستگاه فساد در تاریخ است.

هرکس هم که با آن‌ها هم نظر نباشد، نفوذی و یا با اغماض بی‌اطلاع، احمق یا عوامی است که در قبیله آن‌ها جایی نداشته و اصلا به حساب نمی‌آید.

همه هم که علامه دهر و فارغ‌التحصیلان مدرسه نوسترداموس‌ هستند و به خودشون حق می‌دهند هرطور دلشون می‌خواد با هرکس رفتار کنند و هر تصمیمی بگیرند. چون از اطلاعاتی خبر دارند که مربوط به سوار شدنشان بر ماشین زمان و سفر به گذشته و آینده است.

باسوادهای کتاب ندیده ماشاالله تو همه چیز هم تخصص دارند. نمی‌دانم چقدر عمر کرده‌اند؟!

صد سال؟! نهصد سال؟! در هر صورت خدا برکت زیادی به عمرشان داده است.

شاید هم به علم غیبی چیزی دسترسی دارند.

آن‌قدر محکم روی خودشان ایستاده‌اند که هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را از زیر خودشان بیرون بکشد.

وصیت‌نامه سرباز ایران را دوباره مطالعه می‌کنم. این بار واژه‌ها برایم معنای دیگری دارند:
«ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزش‌ها تا مسئولیت‌ها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
به‌کارگیری افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزاری به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره‌ خان‌های سابق را تداعی می‌کنند.
مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.
در دوره حکومت و حاکمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بدانند و خود خدمتگزار واقعی، توسعه‌گر ارزش‌ها باشند، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کنند.
من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم.»

محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۵۱ ب.ظ

موعظه بعد از شکست

نمی دانم در ناخودآگاهم به دنبال چه واژه ای می گشتم که به کلمه «نصیحت» برخوردم،

نصیحت از نگاه من چیزی در گذشته است،

کسی که تو را نصیحت می کند مخاطبش، 

تو نیستی،

بلکه سهمی از خودش در گذشته است،

همین شاید دلیلی باشد که کمتر کسی،

به موعظه بعد از شکست یک فرد اعتماد می کند.

محسن نخعی
محسن نخعی دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۸ ب.ظ

پدیده‌ای از ناهنجاری‌ و وجود معناست

بهزاد روان‌شناس احمق، عقده‌هایی در دیده شدن و ترقی کردن دارد، بی‌آنکه بداند، در کلاب هاوس مشغول وراجی‌هایی در مورد نقش عقده‌های کودکی و شناخت مکانیزم‌های دفاعی در زندگی زناشویی است. هر اجتماع بیش از سه نفر، بهزاد را به وراجی سوق می‌دهد، او از وراجی کردن و بلغور چند ایسم برای عمه ناهید و عروس دایی محمد،معنا می‌گیرد. عمه ناهیدها برای بهزاد نوعی درام را خلق می‌کنند.

رضا و دوست بی‌کیفیت‌اش در فلافلی عمو جلال، ساندویچ دایی را با سس، خیارشور و فلافل‌هایی که از شدت کثافت میل به سیاهی دارد،
می‌خورند سپس با 206 سفید مشغول دور دور در خیابان‌های مدرس می‌شوند، دو احمق مُفلس که معنا را در عیاشی دیده‌اند، بعدتر در قهوه‌خانه‌ای دوسیب می‌کشند و مشغول بازی پرسپولیس هستند.

زندگی در یک نگاه، پدیده‌ای از ناهنجاری‌ و وجود معناست، هر کس مشغول بازی با نقابی از وهم خود است، نمی‌توان نقاب را از آدم‌ها گرفت، دنیای آدم‌ها خالی از نقاب دچار فروپاشی است، شاید سهمی از زندگی با احمق‌ها، مهم شمردن این نقاب‌هاست، هویتی که از ترس کنار گذاشتن نهادینه شده برایشان. بامزه اینکه همه در خلوت می‌دانند سوراخ خرگوش به کجا راه دارد، اما...

محسن نخعی
محسن نخعی يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ ب.ظ

سودای سقوط

روز آغاز می‌شود، خیره به زندگی، شروع به دویدن می‌کنی.
لایه اول را محیط می‌بینی، آدم‌ها در آمد و شد برایت دیگر بی‌اهمیت شده‌اند ، اینکه شوهر‌خاله دیگر خسته‌تر شده، لبخندهایش تلخ‌تر، عمه، دایی و خاله‌ای که زیر فشار زندگی کمتر سراغی ازت می‌گیرند، برادر و خواهران‌ که مراوده را از یاد برده‌اند.

لایه دوم را خانواده و دوست پر می‌کنند، پدر که دستانش بوی خاک و غبار زندگی در موهایش نقش بسته، مادر که هنوز استوار است، مانند یاس رازقی که در تمام عمق نگاهت عطر و تن‌اش ریشه دوانده، دوستی که همیشه پر از اشتیاق خواستن است، مانند چای بعد از بیدار شدن یک خواب عصرگاهی، ناله کنان دردهایش را به دوش‌ات می‌اندازد.

عصر شده، نگاهت خیره به آینه اتاق به فکر فرو می‌روی
در لایه‌های عمیق‌تر با خودت روبرو هستی، می‌بینی چقدر خسته‌ای، تنها و عَبوس‌تری، نرسیدن‌ها، ترس از نکردن‌ها، شکاف عمیقی در وجودت جای گذاشته، انگار کمی تلخ‌تر شده‌ای، نگاه به صورتی که فقط خودت معنای هر چروک و رنگ پریدگی‌اش را می‌دانی، رازی در صندوقچه اسرارت را تیک می‌زند، شب فرا می‌رسد ناگهان دچار ازدحامی از خودت می‌شوی، باید خودت را بغل بگیری، لایه‌ای پر نفوذتر دارد از دور، مانند خلأ، وجودت را می‌بلعد، خاطره‌ها، ترس‌های پوچ، نوستالژی‌هایی ملال آور که سهمی در اخم‌هایت دارند، این لایه ترسناک‌تر است، تقلایی در وجودت می‌زنی، خودت می‌دانی دنباله این طناب کجاست، ترس از عمیق‌تر شدن در لایه‌ای از وجودت تو را به خواب می‌برد. رویایی که برایت پناهگاه می‌شود، آنجا پادشاه سرزمین‌ات هستی، فتح می‌کنی، پیروز می‌شوی، شوق می‌کنی تا صبحی دیگر که واقعیت مانند موجی سهمگین بر صورتت هجوم می‌برد. بعدترها یاد خواهی گرفت که انتهای هرچیز ، سودای سقوط بر سر دارد، که زندگی میزان زیادی لذت از حال است
محسن نخعی
محسن نخعی جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ب.ظ
توتالیتاریسم

توتالیتاریسم

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۳ ب.ظ

توتالیتاریسم

این روزها تا دلتان بخواهد مطلب و مقاله خوانده ام درباره خطر عبور از جمهوری اسلامی و ورود به مرحله حکومت اسلامی.عده ای صحبت از آغاز خلیفه گری اسلامی و توتالیتاریسم[تمامیت خواه] اسلامی می کنند و به ما یادآور میشوند که تنها راه جلوگیری از بروز این هیولای وحشتناک رای به عبدالناصر همتی است.
من در اینجا قصد ورود به بحث انتخابات را ندارم. فقط چند نکته تئوریک و تاریخی را در پیوند با موضوع فوق خدمتتان یادآور می شوم.جمهوری اسلامی در دهه شصت تا حدی خصوصیات یک حکومت تمامیت خواه را داشت؛مثل بسیاری دیگر از نظام هایی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب شکل می گیرند.اما این حکومت در دهه های بعد عملا تبدیل به یک نظام اقتدارگرا ،که درجه ای پایین تر از یک نظام تمامیت خواه  است،شد.در واقع ،همه حکومت های انقلابی همین سیر تکوینی را طی می کنند.حاکمان امروزی ما  قدرت و توان معکوس کردن این روند را ندارند.بازگشت از اقتدارگرایی به تمامیت خواهی ناممکن است.برای برقراری حکومت اسلامی تمامیت خواه نیاز به امکانات و شرایطی هست که حاکمان ایران فاقد آن هستند.فهرست وار اشاره ای به این شرایط می کنم:
 اکثریت  مطلق مردم باید حامی فعال حکومت باشند در حالی که چنین اکثریت مطلقی وجود ندارد.
 ایدئولوژی حکومتی باید در اوج قدرت و صلابت باشد در حالی که پس از چهل سال این ایدئولوژی دستخوش فرسایش های جدی شده است.
 حکومت باید انحصار مطلق رسانه های خبری و اطلاع رسانی را در اختیار خود داشته باشد در حالی که گسترش اینترنت عملا این انحصار را برای همیشه نابود کرده است.
 جامعه باید اتمیزه شود و ارتباط آحاد جامعه با یک دیگر به حداقل کاهش یابد در حالی که فضای مجازی آحاد جامعه را به هم نزدیک کرده  و تعاملات بین آنها را به شدت افزایش داده.
 درهای کشور را باید به روی جهان خارج بست در حالی که حاکمان همین الان در حال مذاکره با خارج برای احیای برجام و گشودن دروازه ها به روی سرمایه های خارجی هستند.
 

 عوامل دیگری هم هست که اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.سرتان را درد نیاورم .حداقل من یکی اصلا  نگران روی کار آمدن یک حکومت توتالیتر اسلامی نیستم  زیرا اساسا  پدید آمدن‌چنین چیزی را در ایران امروز  ناممکن میدانم.برژنف در شوروی با این هدف روی کار آمد که اصلاحات خروشچف را امحا و توتالیتاریسم استالینی را احیا کند.این تلاش او مضحکه ای را به وجود آورد که  سرانجام فروپاشی شوروی را موجب شد .مائو هم تلاش مشابهی کرد که به شدت نا موفق بود و به انزوای مطلق او ختم شد، چرا که هر دوی آنها  می خواستند خلاف سیر تکوینی تاریخ ،عمل کنند.

جداً چرا باید مردم رأی بدهند؟

جداً چرا باید مردم رأی بدهند؟

محسن نخعی
محسن نخعی پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۳۹ ب.ظ

جداً چرا باید مردم رأی بدهند؟

مردمی که مشکلات معیشتی امان شان را بریده، خسته از صف کالای اساسی هستند، خیلی هایشان غم عالم به دلشان می نشیند وقتی به حقوق ماهیانه خودشان و قیمت یک خانه نقلی توی یک محله معمولی فکر می کنند. مردمی که از برجام به قرارگاه مرغ رسیده اند، کورسوی امیدشان در بورس کابوس شد و این گزاره تلخ این روزها که «حتی اینها هم نتوانستند»

بله، جوانی ما دارد توی همین سالها صرف می‌رود، وسط آقازاده هایی که می خورند و می برند، وسط یقه آخوندی هایی که دلار را بالا و پایین می کنند، و شاید یک گوشه از ذهن همه ما آمده که نکند کلاً قرار نیست بشود؟

بچه های کربلای۵ اما اینطور فکر نکردند برادر، امیرکبیر و قائم مقام فراهانی هم، کمی قبل تر سورنا و آریوبرزن هم. و توی کدام دوره از رشادت ها و قهرمانی نامداران این مملکت، ایران گل و بلبل بوده و کم مشکل؟ و اصلا چرا راه دور برویم؟ بچه های سازنده واکسن وطنی کرونا مگر سزاوارتر از هر کشوری در دنیا نبودند برای ضجه زدن از تنهایی و غربت؟ ولی عرق از جبین گرفتند، پای کار مملکت شان ایستادند و شدند یکی از شش کشوری که واکسن را درست کردند، بهتر و قدرتمندتر از خیلی از کشورهای گنده و مدعی.

بله، توی منطقه ای که هر ساعت یک بمب منفجر می شود و آدمها پرپر می شوند، توی منطقه ای که دیدن صندوق انتخابات واقعی حسرت یک عمر چند نسل شان است، ما این وسط محکم ایستاده ایم تا خودمان انتخاب کنیم، با هم دعوا کنیم، اختلاف داشته باشیم، نقد کنیم و حرص بخوریم ولی ته تهش یاعلی بگوییم و مملکت مان را از چنگال ناامیدی و فساد بیرون بکشیم. و انصاف بده که اگر خودمان نخواهیم، اگر خودمان نکنیم، چه کسی توی این دنیا میخواهد برای ما دل بسوزاند؟ و اگر نیاییم و با نیامدن مان اعتراض کنیم، تهش می خواهد چه بشود؟ چیزی حل میشود؟ انتخابات برگزار نمی شود؟ چهار سالِ پیش رو زندگی متوقف می شود؟

ناامید شدن و رأی ندادن، بیرون گود نشستن و غرزدن و مایوس شدن راه راحتی هست. ولی توی این جغرافیا، توی سرزمینی که ۳۰۰۰ سال است پرچمش به نام ایران بالاست، قبلی های ما هیچوقت میدان را خالی نکرده اند. توی میدان بودن سخت است، حرص خوردنش هم بیشتر است، درد دارد، زخم جان دارد، ولی ایران را ایران می کند. این مملکت مال ماست، آستین بالا زدن می خواهد، یاعلی می خواهد، توی میدان بودن می خواهد، و درست رای دادن بهترین اعتراض است به همه ناکارآمدی ها، برای یک هوای تازه، برای ایران بالبخند، برای بازگشت باشکوه ایران، این قهرمان رنجور، این پهلوان خسته.

پ.ن؛ منت‌ می‌گذارید اگر این پست را برای رفقایی که می خواهند بفرستید

قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ---- ۸ ۹ ۱۰ بعدی