«تهش چی؟»
شکی فلسفی از جنس افسردگی ،
هر بار که به این واژه برخوردی،
برگرد چون راه را اشتباه رفتی،
کمی سخت است تا به این جسارت برسی که ساز و کار اشتباهی برای خود دست و پا کردی اما ارزش این را دارد که از واژگان زندگی ات حذفش کنی .
«تهش چی؟»
شکی فلسفی از جنس افسردگی ،
هر بار که به این واژه برخوردی،
برگرد چون راه را اشتباه رفتی،
کمی سخت است تا به این جسارت برسی که ساز و کار اشتباهی برای خود دست و پا کردی اما ارزش این را دارد که از واژگان زندگی ات حذفش کنی .
گاهی دوسِت دارم هایی که نثار دیگری می کنی،
او را می ترساند،
از خودش،
از هویتی که سال هاست برای خود ساخته،
ناگهان عشقی را نثار او می کنی که از زمان نُطفه تا امروز حتی از مادر خود ندیده،
مانند نابینایی که بعد از عمری چشمانش به روی نور شدیدی باز شود،
چیزی را به او عرضه می کنی که برایش غریب است،
شاید خودت ندانی اما،
با هربار «دوستت دارم» هایت،
خنجری به هویت سرد و بزدل اش می کِشی،
او با خیانت ،
با رفتن،
تو را می کُشَد،
تا کُشته نشود،
احتمالاًبا کمی گذر عمر متوجه خواهی شد،
روزی که واژگان درست را نثار مخاطب اشتباه نکنی،
یاد می گیری که بعضی واژه ها آدمها را می ترساند،هرچند زیبا.
مفهومی در هنر وجود دارد به نام «دراماتیزه کردن»
در یک معنای لغوی به شکل درام یا نمایش درآوردن یک پدیده را می توان دراماتیزه کردن عنوان کرد،
این روزها برای رنگ آمیزی فلاکت و بدبختی سعی در دراماتیزه کردن هرچیزی را داریم،
میلی شدید به مفهوم سازی از هیچ،
درام کردن عشق های الکی،
روزمرگی های مرگ آور،
گذشته های باطل،
تعاملات مسموم و ...،
اینجاست که زنده ماندن را با زندگی کردن عوض کرده ایم،
سال ها شاید زمان ببرد که لذت از طول مسیر را به نشئگی رسیدن مقصد ترجیح دهیم،
ما به شکل احمقانه ای مشغول رنگ زدن به دروغ ها و نقاب های [خودمان]هستیم،
بی تردید دنیا را سانتی مانتال دیدن از تو یک بازنده مفلوک می سازد.
آدمها این روزها همدیگر را،
هر چیزی را تسخیر میکنند،
هرکسی دیکتاتور درون خود است،
در روابط همواره سعی میکنیم دیگری را شبیه به خودمان،
معیارها و تصاویر ذهنیامان کنیم،
دیکتاتور درون ما تا جایی پیش میرود که فارغ از تفاوتها و استقلال دیگری،
تمامیت او را با معیارهای روانی خود به زنجیر میکشیم،
بعدترها بازی با عروسک دست سازهامان که تمام شد،
وقتی که عطش تسخیر در ما ارضا شد،
ضجه میزنیم از تنهایی.
به گمانم میتوان لذت برد بدون اینکه تسخیر کرد،
آدمی را،
گلی را،
پرندهای را.
احترام به آزادی بیان زیباست،
اما احترام به محتوای بیان کاری احمقانه،
آزادی برای احمق،
پناهگاهی امن برای ترویج حماقت میسازد.
در علم اقتصاد واژه ای است به نام [خطای هزینه هدررفته]
وقتی که زمان، پول، انرژی یا عشق زیادی را صرف چیزی کرده باشیم؛
این هزینه دلیل آن میشود که حتی اگر با موضوعی محکوم به شکست مواجه هستیم،
به آن ادامه دهیم،
چیزی که به فرهنگ هر ایرانی گره خورده،
اینکه باید هر کاری را حتی به قیمت نابودی اش تا ته بروی صرفا به این دلیل که تو را یکآدم بی اراده خطاب نکنند ،
چه عشق ها و چه زندگی هایی که فقط با این کلیشه احمقانه «تا تهش حتما باید رفت» تباه نشده است.
در حالی که اسناد سری کشور با کامیون به سرقت میرود؛
فخری زاده ها شهید میشوند؛
و نطنز آسیب میبند ؛
صرف وقت دستگاه اطلاعاتی برای احضار وبرخورد با جریانات سیاسی که کلیات نظام را قبول داشته و در جزئیات با جریان سیاسی حاکم اختلاف سلیقه دارند؛
انحراف بزرگی است .
ماسک زده،
عرق از پیشانیش جاری است،
چشمانش غضبناک خیره به دستان مشاور املاکی که مشغول گشتن فایل اجاره است.
نداریم حاجی با این قیمت،
جواب شنید،
ناگهان حرص و طمع صاحب خانه،
بغض همسر،
در چشمانش عریان گشت،
سیگاری روشن کرد،
پوک زدن های عمیق نشان از چیزی عمیق تر می داد،
غرور مردی که دست به دامان دود سیگار می شد.
لابد در ذهن اش تکرار می کند
«چرا من؟»
ایسم ها،مکاتب هنری و فلسفی هرکدام دارای تاریخ و مانیفست فکری و نظری هستند،
بخشی از روند رویش یک سبک،دارای تاریخ و تکامل از نقطه شروع تا اوج آن مکتب می باشد.
اینکه غلامرضا با قلدری،عکس ،قطعه موسیقی، و هر شعرنامربوطی را می خواهد در سبکی فرو کند،امری عبث و احمقانه است،
شاید کوچکترین کار برای فُرم بخشی، محتوا و سپس رِفُرم،مطالعه بخشی از تاریخ وجریان رشد مکتبی خاص باشد،
و کمی صبوری، اینکه یک شبه با سر در فلان ایسم فرود می آیی از تو یک گدای منزوی و دُ گم اندیش ،
که دچار توهمی خودشیفته وارشده و معتقد به اینکه «دیگرانی هنر من را درک نمیکنند» می سازد.
از هر سوژه ای ایرانیزه ساختن و بعدترها گالری هنری زدن و آلبوم ساختن،
تنها بی هویتی تورا نمایان می کند با همین فرمول بسیار انسان هایی که در خیال خود احساس شخص خاصی بودن دارند،شکل می گیرد،
خنده دار اینکه چطور با این همه نقاش و عکاس، فَشِن دیزاین، نویسنده، هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟
در سالیان گذشته سانسور از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در میآمد.
در قرن حاضر اما،
از طریق غوطهور کردن انسانها در سیلاب اطلاعات بیاهمیت و نامربوط عملی میشود.
اینکه درگیر صدف بیوتی هستیم و یا لایو احلام و آقامیری و فلان هرزه مجازی که استوری اش را با لبخندی خودشیفته در اینستاگرام پست میکند،
سهمی از ویژگی دیگر ابتذال را در ما فراخوانی می کند،
اینکه میل برای تفکر نداریم زیرا تفکر به شدت کار دشواری است،
ابتذال می آید که یک شابلون از قبل آماده شده بدهد تا از تبلیغ یک بلاگر،که اهمیتی برای او و کسب و کارش نداریم از پنکیک حاج مصطفی تا مداد چشم لیدی گاگا و یا غذا خوردن یک احمق دله حمایت کنیم،
حمایت می کنیم تا استوری 90 میلیونی بگذارد و نگاه خود ساخته بودن به خود بگیرد،
درحالی که گیر وام ازدواج ده میلیونی هستیم،
حمایت می کنیم تا از قافله عقب نمانیم،
بت سازی و دیکتاتور سازی و خود سانسوری در ذهن هر یک از ما سنت دیرینه دارد.